صبح
صبح چقدر دوست داشتم باز در تختخوابم بمانم
چقدر آسمان ابری با قاب آبی پنجره مرا قلقلک داد
و هنوز نمیدانم تا اینجا راه آمدم یا پرواز کردم
چقدر بکر بودم وقتی که توی سرما شالش را به گردنم انداخت
وقتی که شانههایم زیر دستانش لرزید
...ولی امروز
نمیخواهم فلزی باشم
به خدا هنوز اگر هر کدام ازرگهایم باز شود
نارنجی، سبز، زرد و قرمز روی پوستم میخزد
و امروز وقتی در آغوش توام چه زیبا است
وقتی از تو میخواهم شرههای رنگ را بر تنم ببینی
کاش پشت شیشه چشمهایت بودم و از چشم تو میدیدم
هنوز معنی آههای تو را نفهمیدم
چقدر صبح پوست تنم آه تو را میخواست
چقدر آسمان ابری با قاب آبی پنجره مرا قلقلک داد
و هنوز نمیدانم تا اینجا راه آمدم یا پرواز کردم
چقدر بکر بودم وقتی که توی سرما شالش را به گردنم انداخت
وقتی که شانههایم زیر دستانش لرزید
...ولی امروز
نمیخواهم فلزی باشم
به خدا هنوز اگر هر کدام ازرگهایم باز شود
نارنجی، سبز، زرد و قرمز روی پوستم میخزد
و امروز وقتی در آغوش توام چه زیبا است
وقتی از تو میخواهم شرههای رنگ را بر تنم ببینی
کاش پشت شیشه چشمهایت بودم و از چشم تو میدیدم
هنوز معنی آههای تو را نفهمیدم
چقدر صبح پوست تنم آه تو را میخواست
1 Comments:
سلام پديده زيباي هستي. خيلي خوشحالم و مفتخر كه اولين كامنت وبلاگ زيباتو من نوشتم. هر روز منتظر نوشته هاي پديده وارت هستم فرشته من
Post a Comment
<< Home