قصه زندگي
در قرن بيست و يكم دختركش را
به روش مادرش تربيت كند
...
زني كه روزگارش را با ياد معشوقش مي گذراند
و شب ها براي شوهرش شام مي پزد
...
دختري كه بعد از گذشت سال ها
ميان مردان موقت زندگيش به دنبال عشق ابدي مي گردد
...
مردي كه نمي خواهد بپذيرد كه معشوقه اش
به آن پايبندي كه فكر مي كند نيست
...
و مردي كه هر روز منتظر معشوقه اش مي ماند
تا بعد كتك كتك خوردن گاه و بيگاه از همسرش
و مردي كه هر روز منتظر معشوقه اش مي ماند
تا بعد كتك كتك خوردن گاه و بيگاه از همسرش
به او پناه بياورد
...
من در ميان اين مردمم كه خاطراتشان را برايم
من در ميان اين مردمم كه خاطراتشان را برايم
مو به مو تعريف مي كنند
و نمي دانند پا به پايشان زندگي را دوره مي كنم
من قصه هايم را هر روز براي خودم بازگو مي كنم
4 Comments:
gheseye zibaye hast
ghesye in zan o mard o madar
o to!
خوبه که تو سنگ صبورشون هستی
راستی چون انتظارش رو نداری به نظرت خاکستری میاد
vaghe'an ham gheseye hameye adamaye dor o bare ma hamine ... va sarneveshte hameye ma ham hamin ,,, ke har rouz ghessamoono baraye khodemoon tekrar konim !
زیبا بود و عمق
خوشم امد
Post a Comment
<< Home