Monday, April 30, 2007

بال پرواز

مدت ها گذشته است از زماني كه
تصميم گرفتم نروم و بمانم
از وقتي كه گفتم همين است ديگر
به جاي فرار،‌ قرار را تمرين كردم
پذيرفتم،‌ ماندم، خانه ساختم و اميد بستم
روزي او در حال پرواز
مرا ديد و فرود آمد
بال هاي خسته ام را ديد
گفت بيا با هم پرواز كنيم
گفتم خسته ام، مدت هاست نپريده ام
بال هايم مرده اند
با هم راه رفتيم، با هم دويديم
بس كه از پرواز برايم شعر سرود
گويي بال هايم هم جان گرفتند
باز هواي پرواز به سرم انداخت
دوباره هواي سفر
ديگرتوان كورانه رفتن را ندارم
نيرو مي گيرم از عشق
براي زنده كردن بال هايم

4 Comments:

Anonymous Anonymous said...

balha nirushun ro az havas migiran hamishe na az eshgh
az havase paridan!

4/30/2007 1:09 PM  
Anonymous Anonymous said...

hadeaghal indafe zibatar bepar ta hargez khaste nashi

4/30/2007 1:17 PM  
Anonymous Anonymous said...

:)

4/30/2007 1:37 PM  
Anonymous Anonymous said...

Moshkel ine ke 1 moghe haiii injoori mishe !

5/01/2007 3:01 PM  

Post a Comment

<< Home