بال پرواز
تصميم گرفتم نروم و بمانم
از وقتي كه گفتم همين است ديگر
به جاي فرار، قرار را تمرين كردم
پذيرفتم، ماندم، خانه ساختم و اميد بستم
روزي او در حال پرواز
مرا ديد و فرود آمد
بال هاي خسته ام را ديد
گفت بيا با هم پرواز كنيم
گفتم خسته ام، مدت هاست نپريده ام
بال هايم مرده اند
با هم راه رفتيم، با هم دويديم
بس كه از پرواز برايم شعر سرود
گويي بال هايم هم جان گرفتند
باز هواي پرواز به سرم انداخت
دوباره هواي سفر
ديگرتوان كورانه رفتن را ندارم
نيرو مي گيرم از عشق
براي زنده كردن بال هايم
4 Comments:
balha nirushun ro az havas migiran hamishe na az eshgh
az havase paridan!
hadeaghal indafe zibatar bepar ta hargez khaste nashi
:)
Moshkel ine ke 1 moghe haiii injoori mishe !
Post a Comment
<< Home