Wednesday, October 04, 2006

قبول كن

گاهي فكر مي كني كه خودت هستي و خودت
همه تكيه گاه ها يك جورهايي باهات بازي كرده اند
با خودت حرف مي زني و موضوع رو هلاجي مي كني
اول كلي آه و گريه مي كني و نمي خواهي وضعيت و قبول كني
بعد كه واقعيت نمايان مي شه، راهي به جز قبول كردن نداري
تنها تويي كه بايد ناجي خودت باشي
هيچ چيز و هيچ كس به اندازه خودت دلسوزت نيست
اگر مي خواهي همه چيز رو بسازي
آستين هات رو بالا بزن
تمام نيروت رو به كار بگير
غم و غصه ها رو بده به دست باد
دوباره شروع كن
راه ديگه اي نيست، واقعيت رو قبول كن

7 Comments:

Blogger koooootah said...

اكتيو بودن زماني كه تنهايي و نامردي و نامرادي داره به زانو در مياره آدم رو خيلي شجاعت ميخواد خيلي هوش.تبريك

10/05/2006 4:42 PM  
Anonymous Anonymous said...

.پدیده جان سلام
در عشق هميشه قطره اي جنون هست"
."و در جنون هميشه قطره اي عقل
و به روایتی بین دیوانه گی و عاقلی موئی گیر کرده و نمیداند خود را
.چگونه از این میانه رهایی دهد
.پدبده جان تارکت خیلی به دلم نشست
.از متفاوتانی، میدانم
تفاوت تو بزرگ است و پر ارتفاع
.از نوک زمین تا تهِ هقتمین آسمان
،تفاوت تو مانند روز است با من
شِباهتت مانند ماه و تو
.و شعرهایت با هم
:به این بیندیش که
راهي به جز قبول كردن
،برایمان نمانده
باید اقرار کرد
که چارهُ هر دردی
سنگ زیرین آسیاب میباید گشت
.است و دیگر هیچ
،و اینکه تکیه گاه توئی
.بی شوخی و هر بازی
هرگاه بر تو اطمینان مهمان گشت
،و پس از چندی
،تو را از خود و خود را از تو دانست
.بدان که کوه گشته ای و متکی بر خاک
پدیده جان خواندن شعرهایت
.باعث مباهاتم میگردد
.عاشق و شاعر بمانی
.همیشه شاد و همیشه خندان باشی
.سعید از برلین

10/06/2006 11:51 AM  
Anonymous Anonymous said...

.پدیده جان سلام دوّمم را پذیرا باش
چند ساعتی بود که صبوری مرا با چشمان دورنگر
.به تماشا نشسته بود
نمیدانم چه چیزی در من کنجکاویش را
.تحریک کرده بوده است
شاید هم
به جای استاد به سفر کرده ام آمده ببیند که برخوردم با نامطلوبیها چگونه است و صبوریم به چه اندازه است، تا هنگامیکه استادم از سفر بازگشت به او تمام ماوقع را
.!گزارش بکند
خوشحالم از اینکه مؤفق شدم
.فونت نوشته را بزرگتر بکنم
.خجالت زدهُ چشمان تو هستم
پدیده جان من متأسفانه معنی
،را نمیدانمlol
خوشحال میشم اگر لطف کنی
.و از آن باخبرم کنی
.همیشه شاد و همیشه خندان باشی
.سعید از برلین

10/06/2006 12:27 PM  
Anonymous Anonymous said...

گفتنش آسونه...اما زندگی کردنش نه

10/08/2006 1:03 AM  
Anonymous Anonymous said...

هر 10 باری که میام وبلاگت یه بارش صفحه کامنتها باز میشه...

10/08/2006 1:04 AM  
Anonymous Anonymous said...

خوبی؟؟
راست میگی که آدم ولش برای دوستای مجازیش هم تنگ میشه....

10/08/2006 1:05 AM  
Anonymous Anonymous said...

يادمان باشد : کسي که واقعيت را انکار ميکند فاجعه را دعوت مينمايد.

10/08/2006 4:22 AM  

Post a Comment

<< Home