جنگ
در سرم جنگ براي يافتن فردايي روشن
فردايي كه به من رخي نشان نمي دهد
در قلبم جنگ براي بيرون كردن عشق
عشقي كه دست از حمله مدام بر نمي دارد
تنم نيز سرباز مي زند از پس زدن او
و مقاومت در برابر يورش ماهانه درد به جرم زن بودن
چه سخت مي زايم درد را
چه دردناك چهره غرق در اشكم را پاك مي كنم
و ملتمسانه كمك مي جويم
آينه اما خط هاي عميق چهره ام را به رخ مي كشد
و مثل هميشه اميد واهي مي دهد
2 Comments:
فرنازي جونم. چقدر اين نوشته ات بالغ بود. چقدر شيرين بود. داري سبك خاص خودتو پيدا ميكني.
جنگ تن، جنگ حس، تمام جنگهاي دنيا در اين دو خلاصه اند.
1. حال را دریاب! توو امروزت زندگی
کن
2. تو مبارزه با قبلت شکست می خوری. آیه ی یاس نمی خونم ولی مطمئنم که هر چی بیشتر زور بزنی که از خودت دورش کنی بدتر می افته به جونت
3. مگه تو دختری؟!!! به خدا قسم من تا حالا فکر می کردم پسری! اونم از روو عکسی که بالای وبلاگته حدس زدم!
Post a Comment
<< Home