Thursday, August 31, 2006

گريه قبل از خواب

بايد خودش را آرام مي كرد
ديگر وقت خواب رسيده بود
ساعت اين را به او گوشزد مي كرد
ولي چشمانش خوابي براي عرضه نداشتند
پلك ها گاهي سنگيني مي كردند اما
نه از خواب، بلكه از سوزش پس از گريه
باز هم بيني اش راه نفس نگذاشته بود
سعي كرد بخوابد
سرش را روي بالش گذاشت
چشمانش مست شده بود كه
صداي مهيب افتادن اشكش روي بالش
هرچه را كه رشته بود پنبه كرد
اما مثل هميشه پيرمرد ستاره هاي معجزه آسايش را فرستاد
...
س س س س س...دخترك خواب است... سكوت كنيد

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

Hi:

My Name is Padideh too and I write poetry as well...How interesting is that... :-)

It must be something in the name "Padideh" (Phenomena) that triggers it...Nice job on your poetry...Keep up the good Work...

Padideh...

9/01/2006 10:03 AM  
Blogger PaRaDa said...

yade un postham oftadam ke tahesh mineveshtam
hissssssssss
pardis khabe!

9/02/2006 11:10 AM  

Post a Comment

<< Home