Thursday, August 03, 2006

پنهان كاري

چشمانت به من دروغ نمي گويند
چه نگاهم كني
چه چشمانت را از من بدزدي
بالاخره جسارت كردم و پرسيدم
پاسخ ندادي
چشمانت را هم از من پنهان كردي
و براي اينكه خودت را آرام نشان دهي
به خودت عطر زدي و راهي شدي
ولي اگر نمي پرسيدم
بدون شك منفجر مي شدم
هنوز منتظرم

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

چشمانت به من دروغ نمی گویند"
چه نگاهم کنی
"چه چشمانت را از من بدزدی
.پدیده جان سلام
احساسم به من میگوید که باید به
خاطر کامنت قبلیم از تو مهربان
.عذرخواهی بکنم
عقلم به من میگوید که باز هم
اشتباه کردم
.و کسی را با آن نا راضی
میگویند زبان در دهان
پاسبان سر است؛
ظهرها وقتی امیر این پاسبان سرم
برای خوردن دیزی به قهوه خانه
میرود دهانم را میبندد تا سرم با
،باد نشست و برخاست نکند
.تا سرم سرما نخورد
امیر و باد آبشان در یک جوی
،جاری نیست
.خرهایشان با هم قهرند
پدیده جان شعرهایتان مانند قلبتان
.همیشه برای من پاک و زیباست
.عاشق بمانید بانوی پر احساس
.همیشه شاد و همیشه خندان باشی
.سعید از برلین

8/05/2006 1:53 PM  
Blogger Armaghan said...

Salam
merSi az in ke sar zadi , hamishe doostaye jadid mano shad mikonan .
in sheri ham ke to kheili khoshet oomade male yakta ghahreman e bache gihame *Antonie de saint Exupery * e.
shad misham baz ham bebinamet.

8/05/2006 8:25 PM  

Post a Comment

<< Home