اون و اون يكي
ولي اون يكي افتاد رو عطسه
اون رفت توي اتاقش نشست
اون يكي چون توي انبار اتاق اون كار داشت
رفت در زد و با لبخند وارد شد
اشاره كرد كه مي خواد بره توي انباراتاق
اون هم با لبخند اجازه داد كه بره
اون يكي رفت توي انبار تا كارش رو انجام بده
اما توي دلش مي خواست اون هم بياد توي انبار
براي لحظاتي باز هم تخيلاتش افسار گسيخته شدن
به خودش اومد و به فكرهايي كه كرده بود خنديد
سريع از انبار اومد بيرون
به اون لبخندي به معني تشكر زد و رفت
پشت سرش اون رفت توي فكر
كه چرا دير به اين فكر افتاد كه بره توي انبار
3 Comments:
اون یکی! چرا نموندی توو انبار؟ بالاخره اون می اومد
به بوی عطر اون حساسی؟!!!
in yeki ki bod? on yeki ki bod? nakone...
Post a Comment
<< Home