Saturday, March 03, 2007

مستانه

دوباره زندگي
خلاصه مي شود در ما
خود را رها مي كنم
از هر چه هست و نيست
و چشمانم با چه ولعي مي بلعند
صورت مست تو را
و چشمانت مي گريزند
از پلك هاي سنگينت
آواره پرواز مي كنيم
ميان خواب و بيداري

4 Comments:

Anonymous Anonymous said...

man alan khub nistam
range zarde in matnet man ro divune mikone

3/03/2007 11:58 AM  
Anonymous Anonymous said...

.پدیده جان سلام
،شعرای تو
.مستی شراب سرخ رو به یادم میاره
پدیده جان،(یک، دو و یک دنیا)ت
دارای آتمسفری
.بسیار آرامبخش و مطبوع هستش
و چه ساده و زیبا آدمو
.به بی هراسی دعوت میکنه
متشکرم از تو
،که با خلق این شعر زیبا
.به من آرامش بخشیدی
،میبخشی که باعث نگرانی شدم
،تو چقدر مهربان و خوش قلبی
نمیدونم چرا منو یاد مادر به آن دیار
.سفر کرده ام انداختی
،بیشتر از هرکسی او نگرانم بود
.تا لحظه ای که چشماشو برای همیشه بست
پدیده جان بهار نزدیکه و کم کمَک
.باید پیاله ها رو از عشق پُر کرد
،باید با پروانه ها پرواز کرد
.همراه آهوان و اسبان دوید
،باید باران شویم در خاک رویم
.باید چشمه شد جاری شد
لحظه به لحظهُ ایّامت تا فرا رسیدن بهار
.سبزِ سبز باد
.همیشه شاد و همیشه خندان باشی
.سعید از برلین

3/03/2007 9:55 PM  
Anonymous Anonymous said...

اون رها کردنه خیلی خوبه

3/04/2007 1:21 AM  
Anonymous Anonymous said...

سلام بانو...
زندگی را که گریزی نیست....زیباست هر چند پایین و بالایش کم نیست...اما عکسها نیز شعری دیگرند...

3/04/2007 8:14 AM  

Post a Comment

<< Home