Tuesday, February 13, 2007

كافه

در كافه شبانه مان نشسته ايم
و نگاه پر ز شهوت زنانه ام
بر تو سر مي خورد
بابونه مي نوشيم
گر مي گيرم
نگاهت نمي كنم
نكند قصه ام را بخواني
آرام ندارم
تو برايم از سفر مي گويي
من نفس تازه مي كنم
چمدانم را خواهم بست
از اينجا خواهيم رفت

5 Comments:

Anonymous Anonymous said...

ازين رفتن ها! آه! ازين رفتن ها آه! چه داغ ها كه بر دل من گذاشتيد اي مسافران! چه داغ ها

2/14/2007 2:37 PM  
Anonymous Anonymous said...

kheiiiiiiiiiiillllllllliiiiiiiiiiiiiiii mahshar boddd

2/14/2007 5:32 PM  
Anonymous Anonymous said...

به همین سادگی

2/15/2007 9:50 AM  
Anonymous Anonymous said...

ghashang bod :)

2/15/2007 10:13 AM  
Anonymous Anonymous said...

.پدیده جان سلام
امید که در سفر
.همیشه به تو خوش بگذرد
.همیشه شاد و همیشه خندان باشی
.سعید از برلین

2/16/2007 4:39 PM  

Post a Comment

<< Home