عمو نوروز
خانم همه خونه رو آب و جارو كرده بود
خسته، منتظر عمو نوروز مي شد
و وقتي عمو نوروز مي رسيد
و وقتي عمو نوروز مي رسيد
خوابش برده بود
چقدر من غصه مي خوردم
وقتي اين داستان رو برام مي خوندند
شايد براي همين هميشه عيدها برام روزهاي دلگيريند
براي همين هر سال چشمام رو باز نگه مي دارم
تا خواب نمونم و اومدنش رو خوب ببينم
5 Comments:
amoo noruze bichar
:)
اين داستانهاي هر ساله. راست ميگي بايد داستانهاي جديد نوشت براي بعدها. براي بچه هاي بعدي. براي سالهاي زيباتر. شايد هنوز بشه اميد داشت به آينده اي بهتر و شادتر. ولي بهار چندين ساله براي من خيلييييي كسالت آوره.
سر زدم خواب نباشي
مواظب خودت باش سالي سبز و خرم برايت آرزومندم
خبر نداری تو مگه ؟
آخی ! بهت نگفتن ! نخواستن ناراحتت کنن.
ولی باید یه روز اینو بفهمی دیگه
عمو نوروز مرد. اره مرده ! سکته کرد یا سرطان گرفت را نمی دونم . اما سر قبرش هم ر فتم !
حاجی فیروز را که میدونی مرده ؟ اونم نمیدونی ؟
Post a Comment
<< Home