Thursday, May 01, 2008

له

گوشه رینگ بکس اسیرم کرد
تا توانست مشت کوبید
به صورتم، به چشمانم
از لب هایم خون سرازیر شد
هر چه با دست ها خودم را پوشاندم
نتوانستم جلوی ضربه هایش را بگیرم
فکر حمله نبودم، فقط دفاع
نگذاشتم اشک هایم بیرون بریزند
کوبید ، کوبید و کوبید
دیشب تا صبح ناله کردم
هنوز تمام روحم درد می کند

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

BAH!! NEMIKHABIDI SANGINTAR BOODI KE!ENGHAD BADAM MIAD AZ IN KHABAYE VAHSHAT!

5/03/2008 11:18 PM  
Anonymous Anonymous said...

پدیده جان سلام به شما که همیشه
.مهربانید
زندگی شاید؛ ساعتی آرام در گوشه‌ای خلوت نشستن و تنها به واژه‌ی
.آسایش فکر کردن باشد
.مستحکم و برقرار باشی
.سعید از برلین

5/04/2008 1:44 AM  
Anonymous Anonymous said...

be in migan
tavahome fantezi !

5/04/2008 9:16 AM  

Post a Comment

<< Home