Monday, January 23, 2006

آموختم از تو

زندگی ارزش غم ندارد
زمان مهلت ترمیم را نخواهد داد
این کلمات را در گوشم زمزمه کرد
چه کودکانه به دردها می اندیشیدم
او به من سرخوشی تعارف می کرد
و من چه تلخ دستش را پس می زدم
وقتی مست شراب او شدم که دیگر دیر بود
ما دیگر با یک زبان حرف نمی زدیم
شمع را خاموش کردیم
و بدون خداحافظی رفتیم

2 Comments:

Blogger Infdle said...

همواره دیر میرسیم
در کلاس درس زندگی کاش درجا میزدم
و کلاس اول را با آن دوران کودکانه
به زیبائی میگذراندم
آن هنگام لذت واقعی زندگی را احساس میکردم
آنجا مرزی میان من و تو نبود
آنجا هیچ احساسی جزء احساس پاک کودکانه حکمفرمائی نمیکرد

اینجا غرور غرور غرور
سرها را در گریبانشان برده تا هیچ وقت نتواند بگوید ...........چه؟
سکوت میکنیم به گمان اینکه سکوت هنوز نشانه رضایت است
بی توجه به اینکه انسانها دیگر هیچ چیز را به آن سرعت درک نمیکنند

زندگی را به حال خودش رها کن

enjoy

خوش باشید و پدیدار

1/24/2006 12:26 AM  
Anonymous Anonymous said...

زندگي بال و پري دارد اندازه دستهاي تو و من كه جدا شدنشان زندگي را بي بال و پر ميكن.

1/26/2006 10:06 AM  

Post a Comment

<< Home