Tuesday, December 19, 2006

سفر به ستاره ها

كودك معمولا تنها بازي مي كرد
زير پتوي آبي اش سوار سفينه اي مي شد
و به سوي ستارگان پرواز مي كرد
با فشار دكمه اي خودش را به سوي ديگر سفينه مي رساند
با اهالي سفينه حرف مي زد و زندگي مي كرد
مادر با صداي بلند مي گفت
بچه اين قدر تكون نخور بگير بخواب
...
سال ها گذشته است
اما دخترك هنوز ازسفر به ستاره ها بازنگشته

4 Comments:

Anonymous Anonymous said...

بازیهیا کودکانه و دوستای خیلی چه روزی رو بایدم اوردب

12/19/2006 11:19 AM  
Anonymous Anonymous said...

ye hambazie shooloogh ba 1 safineye siah nemikhay ? :D

12/19/2006 10:25 PM  
Anonymous Anonymous said...

غم انگیز بود
ولی پست قبلیت رو بسیار دوست دارم

12/21/2006 12:25 PM  
Anonymous Anonymous said...

.پدیده جان سلام
در آسمان چشمان تو
.ستارگان دنباله دار میگردند
.چشم و چراغ چشمهُ آفتاب توئی
.شب یلدایت مبارک و فروزان باد
خروش جشن و سرورت
.آسمان را تا ابد آبی رنگ سازد
.همیشه شاد و همیشه خندان باشی
.سعید از برلین

12/22/2006 12:30 AM  

Post a Comment

<< Home