Wednesday, April 19, 2006

فالگیر

دوباره به او پناه بردم تا
سرنوشتم را از لا به لای ورق ها
و خطوط قهوه مانده در فنجان بخواند
نیرویش همیشه دل و دستم را می لرزاند
برایم افسانه می گوید
و من متعجب می خندم

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

salam shehayetan besyar jazab va ghashang hast

4/19/2006 7:44 PM  

Post a Comment

<< Home