Wednesday, December 27, 2006

ستاره هاي من

بادي مي وزد و ستاره ها را با خودش مي برد
به دنبالشان مي گردم يكي دو تايشان را مي يابم
اما هر چه مي گردم چندتايي را پيدا نمي كنم
باز هم گريه و ناله و سرگرداني
با چند تا پولكي كه به جايشان به من مي دهند
خودم را سرگرم مي كنم
اما من ستاره هاي خودم را مي خواهم
...
فردا در حالي كه اميدي برايم نمانده
زير پايم را نگاه مي كنم
پر از ستاره است
گويي ستاره هايم زاييده اند
يكي يكي برشان مي دارم و مي بوسمشان
آنها هم داستان سفرشان را برايم مي گويند

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

استاد بنده نوازي فرمودين

12/27/2006 6:00 PM  
Anonymous Anonymous said...

.پدیده جان سلام
من همیشه سعی کرده ام از این موهبت (خیالبافی و دروغگوئی) به نحو صحیح و انسانی استفاده کرده و با بحره گیری از آن به کسی صدمه و ضرری نرسانم، و در این جهان مجازی از آن تنها به عنوان یکی از ابزارهای نوشتن استفاده برده ام و به هیچ عنوان قصد سرکار گذاردن هیچیک از دوستان را نداشته و اگر زمان فرصتم دهد و دوباره بتوانم به اینگونه نوشته های کوتاهم ادامه دهم، باز صد در صد با احتیاط کامل
.از آن استفاده خوام برد
ماهور جان من امروز تازه پی به عظمت این بازی بردم و در سایت مینو (آونگ خاطره های ما) متوجه شدم که تعداد زیادی متحداً دست به کار شده اند و در این بازی شرکت کرده اند. من ابداً فکر نمیکردم که جریان به این نحو تکامل پیدا میکنه، ولی با این وجود من از تو خواهش میکنم که دعوت منو قبول کنی و به جای پنج؛ ده بیست لایه از درونت رو برملا سازی. من اگه حالم خوش بود تا صد لایه از خودم میکشیدم بیرون!! من فردا باز برای معاینه به دکتر خواهم رفت و شاید بعد از اینکه حالم کمی بهتر
.شد این کار رو بکنم
ولی بازی خوبی برای خودشناسی هستش. امیدوارم با دعوتم به بازی تلافی
.مفصلی در بیاری
.همیشه شاد و همیشه خندان باشی
.سعید از برلین

12/27/2006 11:37 PM  
Anonymous Anonymous said...

پدیده جان با عرض معدرت من یکبار تو را اشتباهاً ماهور خطاب کردم، امید که ببخشی، این نشان میدهد که حال و
.احوالم زیاد سرجایش نیست
.سعید از برلین

12/27/2006 11:48 PM  

Post a Comment

<< Home