يك صبح سرد زمستاني
زمين يخ زده و آفتاب بي جان
ومن در همچنان در فكر تو
ناگهان ... تو
تويي كه ايستاده اي
با گونه هايي از سرما سرخ شده
هنوز هماني،اخم هايت هم هنوز باز نشده
اگرچه زمان چندان طولاني نگذشته است
بدون انكه ترديد كنم از آنجا دور مي شوم
اما چشمانم به نقطه اي خيره مي ماند
2 Comments:
آرام آرام برف میبارد
هوا سرد است و دستها یخ بسته
"ومن (در) همچنان در فكر تو"
:با خود نجوا کنان راه میپیمایم
اگر آن روز که چشمانم تو را بیند
به پاهایم چه خواهم گفت
تا در کنارت آسوده بگذارند مرا؟
.پدیده جان سلام
برایت لحظات طرب انگیزی
.در سال نو مسیحی خواهانم
.عاشق بمان ای شاعر مهربان
.همیشه شاد و همیشه خندان باشی
.سعید از برلین
inja ham yek sobhe sarde zemestani tire hast!
Post a Comment
<< Home