Sunday, January 27, 2008

گرما

زمستانمان را بهاری آرزو دارم
تا بی پروا و برهنه
خودم را به دست گرمایش بسپارم

Monday, January 21, 2008

رویاهای یخ شده

جان می گیرم
جوانه می زنم
در این زمستان یخ زده
هاااااا می کنم
ابر می سازم
از میان شال گردن رنگین کمانی ام
به چشمانم می رسد
تا از میانش
رویاهای صبح سردم
زنده شود

حتی

یک چیز را خوب می دانم
باید باشد
حتی آن گوشه کنارها
حتی یک ذره
اما همیشه