Tuesday, March 21, 2006

سفرنامه

به بهشت کودکی بازگشته ام
و غوطه ورم در خاطرات شیرین
هر قدم از این شهر
زنده می کند روزگاران تلخ و شیرین
دو دختر به دور مادر می گردند
گویی گذشته را جبران می کنند
دخترانی باکره که چند گاهی بیش به یائسگی شان نمانده
مادرم ته مانده کتاب هایشان را می خواند
من گیج و مبهوت منتظر آینده نامعلوم
حافظ ولی به من مژده می دهد
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید

Saturday, March 18, 2006

سال نو

ای برگرداننده روز و شب به هم
ای که دل ها و دیده ها را با یک جرقه دگرگون می سازی
ای که با یک نظر حال ها را منقلب می کنی
اکنون وقت آن است که حال ما را به نیکوترین شکل ممکن برگردانی

Thursday, March 16, 2006

تو کیستی مگر

جان کلام این است
ریشه دوانده ام
جوانه زده ام از عشق
چرا گریز
تا ریشه ام در توست
می مانم

Wednesday, March 15, 2006

معشوق گنگ

تو آمدی و در وجودم مانده ای
هیچ راه گریزی از تو نمی یابم
گاهی می پرسم چرا گریز
گاهی می پرسم چرا قرار
شاید به قول آن زن فالگیر
ستاره های من و تو کنار همند
و ما را کنار هم نگه داشته اند
تنها یک راه گریز مانده
اگر نشد برای همیشه در تو می مانم
چه می شد اگر گنگ نبودی

شب من

یک جرعه می
موسیقی
گرمای تب
رقص
دلتنگی مکرر او
اما به آسمان
به تو رسیدم
تنهایم مگذار

Monday, March 13, 2006

عاقبت

کنار یکی از قبرها ایستادم
نمی دانم آن کسی که آن را حفر کرده بود گونیا داشته یا نه
داشتم زاویه اش را با چشمم اندازه می زدم
و مثل همیشه مته به خشخاش می گذاشتم
که کسی در گوشم خواند
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
ولی چه باد سرد و خاموشی می وزید

Saturday, March 11, 2006

لباس من

پوشش من متعلق به من
پوشش من نماینده من
پوشش من نشانه من
پس من همانم که می بینید
توان تغییرم را ندارید

Wednesday, March 08, 2006

زن

هر روز
روز زن
خودمان را فراموش نکنیم

Saturday, March 04, 2006

مرگ غم

دردم را که به تو می گویم
تاب شنیدنش را هم نداری
با وجودی که درمانش در دست توست
گاهی تنها آرام بخشش فریادم است
آن هم در درون
ولی بالاخره هر دردی را درمانی است
و درمان درد بی درمان مرگ است
نه مرگ من بلکه مرگ غم

رقیب من زمان

ای زندگی با تمام
خوشی ها و ناخوشی ها
دردها و درمان ها
سکوت ها و موسیقی ها
بی رنگی ها و رنگ ها
تنهایی ها و عشق ها
سردی و گرمی ها
می خواهمت
اما ای کاش این قدر با زمان صمیمی نبودی

Wednesday, March 01, 2006

دوچرخه من


می خوام یک دوچرخه بخرم
دلم رو بگذارم تو سبدش
و رکاب زنان برم دور دنیا
می خوام به تمام جاده ها سلام کنم
می خوام به همه آدم های دنیا سلام کنم
می خوام اینقدر رکاب بزنم تا پرواز کنم
می خوام برم توی ابرها
و به تمام پرنده ها سلام کنم
اونقدر رکاب بزنم برم زیر آب ها
به تمام ماهی ها سلام کنم
بلند بلند آواز می خونم
از هرجایی که رد می شم غم وغصه می ره
آخه دوچرخه من معمولی نیست
از زیر چرخهاش به جای گرد و خاک
ستاره بیرون می آد