Monday, February 25, 2008

پله

خاموش نشسته ام
لب این پله سنگی سرد
دستم را زیر چانه ام زده ام
به آن بالا نگاه می کنم
نه تو آمده ای نه فرشته
زیاد اینجا نخواهم ماند
کمی باید جان بگیرم
صبح روز بعد
پرواز

Wednesday, February 13, 2008

گم شده

گم شده ام در انتهای این همه شلوغی
در میان چشمان کور
میان این همه آروزی برآورده نشده

Sunday, February 10, 2008

ما

بی رنگم و خسته
تویی و فاصله ها
منم و تنهایی ها

Saturday, February 02, 2008

حراج

تمام سبکبالیم را
برای یک لحظه با تو بودن

به حراج گذاشته ام