Thursday, May 31, 2007

آه

يك خونه كوچولوي قشنگ
با يك باغچه پر گل
پنجره رو به درخت
يك نخ سيگار
يك شات كوچولو
يه دوست مهربون
يك بشقاب سيب روي ميز
بيرون همه چيز زيبا
فرشته ها همين اطراف
آه

اتم هاي عشق و شگفتي

روزهايي عاشق بود
آخر، شبي رو به آسمان كرد
اشك ريخت
خواست نجات يابد
از درد عاشقيت
فرشته آمد
همه چيز زيبا شد
امروزش رنگين است
اما گاهي
براي عشق دلتنگ مي شود
پ ن: بدون اينكه اين آهنگ من رو ياد كسي بندازه چند وقتيه كه ازش خيلي خوشم مي آد
تو كجايي از گروه ك ي و س ك

Tuesday, May 29, 2007

حس

يك حس عجيب
حس بي حسي
حس سكون
حس فرار
حس خواب
حس خلسه
حس آب
حس آتش
حس داشتن تو
فقط همين
پ ن:مي شه من هم برنده شم؟؟؟؟

Saturday, May 26, 2007

خوشبختي

خوشبختی یک لا قباست
سربه زیر و خجالتی
ساده لباس می‌پوشد
بوی گل می‌دهد
صدایش کنی
می‌پرد در آغوشت
تا وقتی فکرش را نکنی
رهایت نمی‌کند
"پاگرد"

Thursday, May 24, 2007

قاب خنده

در اين روزگار قلب هاي آهنين
در اين روزهاي بي فردا
خنده هامان را قاب مي گيريم
به ديوار آويزان مي كنيم
تماشايش مي كني
در آغوشم مي گيري
چشمانم سفيدي مي رود

Monday, May 21, 2007

صداها

جلوي تلويزيون نشستم نقد يك فيلم جالب رو گوش مي دم
ولي منتقد صداش مثل يك خط صافه
بلابلابلابلابلا
از اون طرف صداي مامانم مي آد كه پشت سر هم حرف مي زنه
فكر مي كنه داره واسه من درد و دل مي كنه
غرغرغرغرغرغرغر
و هم زمان سشوار روشن كرده و موهاش رو درست مي كنه
ويژژژژژژژژژژژ
يك ماشين از توي كوچه رد مي شه صداي موزيك بلندش
شيشه هاي خونه رو مي لرزونه
گوپس گوپس گوپس
همسايه مي‌آد تو راهرو و در خونه رو محكم به هم مي كوبه
تق ق ق ق ق ق ق ق ق ق
چه شب دل انگيزي

Sunday, May 20, 2007

خانه نشين

بالاي يك برج چندين و چند طبقه اي زندگي مي كند
آنجايي كه وقتي پنجره باز مي شود
ابرها به درون اتاق پرواز مي كنند
در فضاي خانه هميشه موسيقي متناسب با حال و هوايش پخش مي شود
همه چيز بر وفق مرادش است
تا وقتي كه زمان آن مي رسد كه پايين بيايد
وقتي در خانه را باز مي كند
همه چيز خاكستري است
به جاي عطر، فضا پر از بوي درد است
صداي ناله از همه جا به گوش مي رسد
همه سرگردانند،‌گويي دور خود مي گردند
خيلي ها هميشه فقط مي دوند و به هيچ جا نمي رسند
او تنها نگاه مي كند و گاهي اشك درون چشمش حلقه مي زند
اما در آخر، كارش را انجام مي دهد و به آرامي به خانه اش بازمي گردد
موسيقي آرامي به گوش مي رسد

Saturday, May 19, 2007

ترس

لب هايم به سنگيني كوهند
سرم پر ز جملات مقطع
و بزرگ ترين درد
سخن گفتن است
و اغراق به ترسيدن از ركود

Wednesday, May 16, 2007

بند رخت

به لباس هاي روي بند رخت نگاه مي كنم
با باد بهاري مي رقصند
فراموش كرده بودم
ارديبهشت است
روزي شنيدم
"باد ما را با خود خواهد برد"

Monday, May 14, 2007

دايره به خط

از اين چرخش مدام روزها و شب ها
چيزي برايم به يادگار مانده
شبيه گردش تكراري تاريخ زندگيم
همين روزها دايره را به باز خواهم كرد
و خط را تا بينهايت خواهم دويد

Sunday, May 13, 2007

زندگي

گاهي زندگي تنها مزه سيب سفتي است
كه بعد از عشق بازي، وحشيانه گاز مي زني

Friday, May 11, 2007

یک درس ساده

به یاد داشته باش
عمر همه چیز
مثل مه
مثل خواب
مثل من
مثل تو
مثل همه
مثل خنده
مثل گریه
مثل سفر
کوتاه است

Monday, May 07, 2007

من يك زنم

به عنوان يك زن حق دارم
نفس بكشم
راه بروم
عاشق شوم
دوستم بدارند
آزاد باشم
از زندگي لذت ببرم
شاد باشم
موهايم را به دست باد بسپارم
آواز بخوانم
بخندم
گريه كنم
خودم باشم
اما آيا تمام آنها را دارم؟؟؟؟

Thursday, May 03, 2007

كوله پشتي

آيا هنوز زندگيم در آن كوله پشتي جا مي گيرد
كه به نوجواني بر دوش مي انداختم و
شيطنت آميز از اين كوي به آن كوي مي دويدم؟

Tuesday, May 01, 2007

vivir

Si quieres vivir dias felices, no analices
اگر مي خواهي زندگي شادي داشته باشي، آن را تجزيه و تحليل نكن