Wednesday, January 31, 2007
Sunday, January 28, 2007
رگ بي غيرتي
وقتي همه جا رنج است و درد
وقتي گروهي، مرد فلج و ساده لوحي را دوره مي كنند
يكي يكي سيلي به صورتش مي زنند و مي خندند
جلوي صدها چشم بي تفاوت او را مي برند
جلوي چشمان ترسوهايي مثل من
وقتي عدالت خواهان يكي يكي پرپر مي شوند
وقتي جسوران مي ميرند و ترسوها صورتك مي زنند
نمي خواهم ببينم نمي خواهم بمانم
مي خواهم رگ بي غيرتيم را ببرم
پ ن: اين پست تقديم مي شود به فرناز سيفي
Saturday, January 27, 2007
Thursday, January 25, 2007
Sunday, January 21, 2007
Saturday, January 20, 2007
مترسك
ديگر كسي از او نمي ترسيد
كارش شده بود آواز خواندن براي پرنده هاي كوچولو
تا آنها با خيال راحت بذرها را نوش جان كنند
تازه پرنده ها وقتي سير مي شدند با هم دعوا مي كردند
كه اين دفعه نوبت كدامشان است
روي شانه مترسك بخوابد
...
مترسك هم ديشب چمدانش را بست
لباس هايش را تكاند
سفر كرد به شهر مترسك هاي بازنشسته
Wednesday, January 17, 2007
Sunday, January 14, 2007
روياي قرمز
هنوز خودم را پيدا نكرده ام
كه در يك آن رو به رويم مي ايستي
در چشمانم آنچنان عميق نگاه مي كني
كه مثل هميشه توي دلم چيزي خالي مي شود
سرم را بالا مي گيرم تا بهتر چشمانت را ببينم
موهايم را دور چنگالت مي پيچي
و من ناخن هايم را در تنت مي فشرم
پلك هايم چه بي رحم سنگينند تا نگذارند ببينم
بوي عطري خوش و وحشي در فضا مي پيچد
صداي موسيقي طنين مي اندازد بر تمام رگ هايم
...
...
بيدارم نكنيد...مي خواهم در اين رويا بميرم