Tuesday, November 28, 2006

تا آن زمان

تا زماني كه تو را نا به هنگام در آغوش دارم
تا زماني كه در سنگيني خواب نيمه شب
دستانت را بر دوشم احساس مي كنم
و تا زماني كه بي هوا بازوانت را مي بوسم
از مرگ سايه ها خبري نيست

Monday, November 27, 2006

تولد پديده

يكسال از تولد پديده گذشت
از تولد مكاني دنج براي سخن گفتنم
چه زود مي گذرد
...
كودكي در من متولد شد
كه به اميد نفس هايش زنده ام
به گرمي در آغوش مي فشارمش
تمام غصه ها را به دست باد مي دهم

Saturday, November 25, 2006

جام

كرخت و خسته جا به جا مي شوم
فرشته به پشتم تلنگري مي زند
برمي گردم و به چشمانش خيره مي شوم
برق چشمان زيبايش مثل هميشه مرا مسخ مي كند
از زير بالهايش جام را بيرون مي آورد
بدون هيچ پرسشي جام را از او مي گيرم
شايد درمان دردم باشد
به ياد درد انتظار
به ياد درد ديدن هرزگي ها و هيچ نگفتن ها
به ياد درد اضطراب مدام
جام را تا ته مي نوشم
سرم را روي سينه فرشته مي گذارم
چشم هايم را مي بندم
تا آرامش را مزه مزه كنم

Wednesday, November 22, 2006

نبض

از لحظاتمان تنها نبض ها به خاطرم مانده
نبض و نبض و نبض

Saturday, November 18, 2006

دل قوي دار

شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای، باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
...
خواب رویای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشی هاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم
و ندایی که به من می گوید
گرچه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است
"حميد مصدق"

درد هم آغوشي

بر بدنش دست مي كشد
هر دردي يادآور تك تك لحظات هم آغوشي است
چه بي پروا به كبودي ها در آينه مي نگرد
با انگشت آنها را لمس مي كند
و به چشمان خود به تلخي لبخند مي زند

تكه ابر آرامش

يك تكه ابر را از آسمان گرفتم
دور تن عريانم پيچيدم
و در آرامشي نرم فرو رفتم
ديگر نمي لرزم
ديگر نمي ترسم
اين ستاره هايي كه لابه لايش مانده
شبها برايم شعر زمزمه مي كنند

Thursday, November 16, 2006

درس اول

سر در گمم و هدف، كاذب
آسمان دل، آبي خاكستري
سيلي مي زنم به صورتم
تا درس زندگي را فراموش نكنم
درس اول، سرخ كردن صورت با سيلي

Sunday, November 12, 2006

سخن

بسياري مردم شادي هاي كوچك را به اميد خوشبختي بزرگ از دست مي دهند
(پرل س.باك)
Many people lose the small joys, in hope for the big happiness
(Pearl S.Buck)

اينجا نبود

مسافر رسيد
منتظر آمدنش بودم تا
نور را از او بگيرم
اشتباه كردم
تكه نورم دست او نبود
درون نگاهش رخنه كردم
شايد آنجا باشد
اما نبود
جستجويم را ادامه خواهم داد
دلسرد نخواهم شد

نور كوچك

وقتي به خودم آمدم كه تهي بودم
از خواب سنگين بيدار شدم اما
ديدن كابوس فقط كرختي به جاي گذاشته
بال و پرم را آرام مي گشايم
همه جا را مي گردم تا گمگشته هايم را بيابم
نيست... هر چه مي گردم نمي يابم شان
اما از زير اين سنگ نوري به چشم مي خورد
باور نمي كنم يكي شان را يافتم

Monday, November 06, 2006

بعد از برزخ

پس از گذشتن از برزخ
پس از گذشتن از چه كنم ها
رسيدم به اينجا
محال است كه اين راه را برگردم
تو با من نيامده اي
اينك قدم زنان به پيش مي روم
دلم را در جيبم پنهان كرده ام
اميدوارم صداي پايت را از پشت سرم بشنوم

Sunday, November 05, 2006

يك آرزوي كوچولو

يك صبح روشن
يك روز بي دغدغه
يك پياده روي كوتاه
يك فيلم با پاياني خوش
يك خواب آرام روي بالش پر
گاهي براي آدم مي شوند يك آرزو

Wednesday, November 01, 2006

پرده رويا كنار مي رود

ديگر مي خواهم بپذيرم كه تو كيستي
پس زدن پرده روياها چه دردناك است
اين كور سوي اميد را هم از من بگير و برو