Tuesday, June 27, 2006

زندگي نامه اش در يك نگاه

وقتي كه قصه هاي دوران كودكي اش ماهي سياه و كوچولو و پسر لبو فروش بوده
وقتي كه توي بچگي عزيزش چندين بار جلو چشمش خودكشي مي كنه
وقتي كه به جاي لباس دخترونه هميشه لباس پسرونه مي پوشيده
دوره بلوغش همزمان با ترس مدام از دست دادن مادرش مي گذشته
در بحراني ترين زمان براي درس خوندن عزيزترينش رو براي هميشه از دست مي ده
و زماني كه بايد براي زندگي خودش تصميم بگيره مسووليت سنگيني گردنش مي افته
مي خواستيد چه گهي از آب در بياد آخه؟؟؟؟؟؟؟

Monday, June 26, 2006

ديدار تازه مريد و مراد

مريد و مراد بعد از سال ها يكديگر را ديدند
بر خلاف انتظار مريد، مراد آنچنان سريع به طرفش آمد
كه موهايش اسير باد شد
مريد بغض كرد اما نگذاشت بتركد
وقت كمي داشتند تا چند كلمه اي حرف بزنند
چون مثل خيلي وقت ها چشم ها آنها را مي پاييدند
مريد جملات مقطعي را خيلي سريع گفت
اگر چه نيازي به كلام نبود
آنها مثل هميشه با نگاه هايشان حرفها را رد و بدل كردند
و دوباره ازهم دور شدند

دلگير

احساس هايم با هم مخلوط شده
توانايي تفكيك ندارم
درست و اشتباه را نمي فهمم
خسته ام خسته
تنهايم تنها

Saturday, June 24, 2006

ساز باران

ساز را برداشتم
در دستم گرفتم و چرخاندم
تازگي ياد گرفته ام ساز باران را بنوازم
شرررررررررررررر
چشمانم را بستم و آرام تر نواختم
شرررررررررررررر
روز اول تابستان است
اما صداي باران مرا تا پاييز مي برد
فصل ها در گذرند و خوشبختانه هنوز هستيم
ساز را از اين دست به آن دست مي دهم
شرررررررررررررر

Tuesday, June 20, 2006

يك سخن

به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری
"چارلي چاپلين"

Monday, June 19, 2006

نامه

مدت هاست مي خواهم نامه اي بنويسم
به تو
روي كاغذي به سپيدي كودكي هايم
با مدادي كه هنگام نوشتن موسيقي مي نوازد
و آنچنان حرف هايم را روان برايت بنويسم
كه در آرامشي صورتي فرو روم

Saturday, June 17, 2006

اين روي سكه

چشمه اشكم چرا خشك نمي شود؟
چشمم تاولي زده به اندازه تمام اندوهم
و اين تهوع هر روزه صبحگاهي
كه مرا را تا دم مرگ مي كشاند
خسته ام خسته از اين همه
با سيلي روي خود سرخ كردن ها
نيست فرشته اي كه دستم را بگيرد
و مرا تا اوج آرامش ببرد
تنها منم و اين روح يخ زده كه دستانم را مي فشرد

Thursday, June 15, 2006

رويايي ديگر

ديشب خوابي ديدم كه دلم را لرزانده
چرا آنقدر كه در خواب دوستش داشتم
در بيداري نمي خواهمش؟
گاهي روياها چه بي دليل به سراغم مي آيند
و فكرم را به خود مشغول مي كنند
ميان اين همه شلوغي تو در دنياي من چه مي كني؟

Wednesday, June 14, 2006

دريغ مدار

بوسه هايت را كه از من دريغ مي كني
اما اين ستاره هاي چشمانت را از من نگير
كه بدون اين ستاره ها
شب و روزم تيره و تار است

استحاله

بدنم استحاله مي شود
تغييرات يكي پس از ديگري خود نمايي مي كنند
و من مبهوت آنها را مي نگرم
هنوز نمي دانم به چه تبديل خواهم شد

Monday, June 12, 2006

باز هم عکس


سهم زن نیمی از آژادی


حضور پدیده در یک پدیده نه چندان نوظهور اجتماعی
تجمع اعتراضی زنان برای لغو قوانین زن ستیز
بالاخره رفتم میدون هفت تیر. تنهای تنها
از هیجان دستام می لرزید. یه دفعه دیدم وسط جمعیتم
از شعارهای در هم و بر هم چیزی یادم نیست
ولی صدای جیغ ها و دست زدن ها هنوز توی گوشم می پیچه
!!!وقتی دیدم که از بینشون اومدم بیرون شروع کردم به عکس گرفتن و اطلاع رسانی
همه از هم می پرسیدن چه خبره؟؟ و من شروع می کردم به توضیح دادن
رفتم روی پل هوایی اون جا همه چند تا چند تا ایستاده بودند و از هم سوال می کردند
من هم می رفتم بین هر دسته و شروع می کردم به توضیح که خواسته این زنها چیه
!!
فکر می کردم حالا که یه جورایی می ترسم برم بین شون رسالت دارم که برای همه بگم چه خبره
چون اون هایی که از دور نگاه می کردند نمی دونستن که تجمع برای چی هست
آخرش که شروع کردند به دستگیری و بردنشون (با عرض خجالت) در رفتم
سوار تاکسی شدم و از راننده پرسیدم چه خبر بود؟؟
!!!گفت: نمی دونم . گفتم: فکر کنم دعوا شده بود

Sunday, June 11, 2006

فصلي گرم

روز گرم و تن تب دار من
سرگردانم ميان اين همه شلوغي
چشمانم تنگ شده در برابر نور
تنم در آستانه اتفاقي است
كه ماهانه آن را علامت مي زنم
قطره عرقي بر تنم آرام مي لغزد و
موهايم هوا را عاجزانه از من مي طلبند
آرام قدم بر مي دارم تا برسم به نسيم
اين زني است كه آنچنان تنها نيست
در آستانه فصلي گرم

Saturday, June 10, 2006

محكمه

دختر هميشه در محكمه خودش حكم مي دهد
كتاب قانون اين قاضي تجارب گذشته اش است
اين بار كه معشوقش متهم شد حكم صادر شده اين بود
دخترك در تاريكي بوسه اي به غريبه اي بدهد
تا آتش خشمش كمي فروكش كند

Wednesday, June 07, 2006

تغيير

بعد از گذشت زمان نه چندان طولانی، شبيه آنهايي شدم كه از بالا نگاهشان مي كردم

Tuesday, June 06, 2006

بوی کتاب

دلم برای کتاب و بوی کاغذ لک زده
این صفحه عمودی شیشه ای
واژه ها را در خود اسیر کرده است
دلم می خواهد کتابی را در آغوش بگیرم
و با قلم یکی دو جای صفحه را خط بکشم
گويي من هم اسیر این صفحه شیشه ایم

Monday, June 05, 2006

زمزمه در خواب


دیشب کسی در خواب مدام در گوشم زمزمه می کرد
"اوهام شما را به حقیقت می رساند"
تمام امروز به این جمله می اندیشم