Wednesday, September 27, 2006
Monday, September 25, 2006
جنگ
در سرم جنگ براي يافتن فردايي روشن
فردايي كه به من رخي نشان نمي دهد
در قلبم جنگ براي بيرون كردن عشق
عشقي كه دست از حمله مدام بر نمي دارد
تنم نيز سرباز مي زند از پس زدن او
و مقاومت در برابر يورش ماهانه درد به جرم زن بودن
چه سخت مي زايم درد را
چه دردناك چهره غرق در اشكم را پاك مي كنم
و ملتمسانه كمك مي جويم
آينه اما خط هاي عميق چهره ام را به رخ مي كشد
و مثل هميشه اميد واهي مي دهد
Wednesday, September 20, 2006
آن مرد رفت
...
مردي كه تنها تصوير مبهمي از او در ذهن دارم
از او چيزي به جز عروسكي برايم نمانده
هيچ وقت از من نشاني نجسته
كسي كه معني پاره تن را نمي فهمد
و من تنها هويتش را به دوش مي كشم
مردي كه براي هميشه سوالي به من هديه كرده
كه آيا هيچ مي داند كه به خاطر نبودنش چه رنج هايي را تحمل كرديم؟
Tuesday, September 19, 2006
سوغات
در آغوشم مي كشي تا دلخوري ها را پاك كني
فراموش مي كنم ناسزاهايي را برايت آماده كرده ام
نفس هايمان هر كدام ساز خود را مي نوازند
و تبديل به موسيقي مي شوند
من و تو بي حرفي و كلامي به آن گوش مي سپاريم
نور قلب هايي را كه برايت سوغات آورده ام
شبمان را زيبا مي كنند
فردا را خودمان رنگ خواهيم زد
Sunday, September 17, 2006
Wednesday, September 13, 2006
Sunday, September 10, 2006
Thursday, September 07, 2006
اعترافات آنلاين
يكي-
:-O-
:-O-
پس رفت هر كاري دلش خواست كرد
...
از 1000 تا چند تا دوستم داري؟-
999-
ولي من 998.9-
:D-
:D-
شك داشت ولي خوشحال شد وسعي كرد باور كنه
...
دوستم داري؟-
نه-
نگمه، به جهنم-
به شوخي گرفت
...
از 1000 تا چند تا دوستم داري؟-
493904-
راست مي گي؟-
:x
:x
با خودش گفت: يا مسخره ام كرده يا خيلي دوستم داره يا رياضيش ضعيفه
...
و اين داستان فعلا كه ادامه دارد
Tuesday, September 05, 2006
Sunday, September 03, 2006
اون و اون يكي
ولي اون يكي افتاد رو عطسه
اون رفت توي اتاقش نشست
اون يكي چون توي انبار اتاق اون كار داشت
رفت در زد و با لبخند وارد شد
اشاره كرد كه مي خواد بره توي انباراتاق
اون هم با لبخند اجازه داد كه بره
اون يكي رفت توي انبار تا كارش رو انجام بده
اما توي دلش مي خواست اون هم بياد توي انبار
براي لحظاتي باز هم تخيلاتش افسار گسيخته شدن
به خودش اومد و به فكرهايي كه كرده بود خنديد
سريع از انبار اومد بيرون
به اون لبخندي به معني تشكر زد و رفت
پشت سرش اون رفت توي فكر
كه چرا دير به اين فكر افتاد كه بره توي انبار